از حدودا دو سال پیش کاملا روشن و واضح فهمیدم که حقیقتا مهمترین نیاز و خواستهی من در زندگی آزادی هست و به دنبال تعریف ابعاد آزادی بودم.
آزادی در مکان و زمان انجام کارها،
آزادی مالی،
آزادی احساسی،
آزادی افکار و عقاید و بیان و ….
بذارید با یه مثال منظورم از آزادی رو توضیح بدم.
یه مدت سعی کردم که برم و توی یه شرکتی استخدام بشم . اما واقعا دیدم نمیتونم قبول کنم که کسی برام تعیین کنه که چه زمانی بیام و برم و چی کار کنم و چی کار نکنم.
یا مثلا من در مورد خودم اینو متوجه شدم که وقتی برای کاری روتین در نظر میگیرم بعد از مدتی وسوسه عجیبی برای قطع کردنهای گاهگاه روند روتین دارم. دلیل مشخصی پیدا نمیکردم و به خودم میگفتم لابد خب پایبندی به روتین سخته و منم تمایل به تنبلی و فرار رو دارم تجربه میکنم.
الان متوجه شدم مساله همون آزادی هست که نیاز بنیادین منه در زندگی.
آزادی پرهیز کردن! روتین میتونه تبدیل به زندان بشه و آزادی رو ازم بگیره. من همون اندازه که به آزادی برای ست کردن روتین نیاز دارم، به همون اندازه آزادی میخوام برای استاپ کردنها.
چقدر انتخاب لغات مناسب برای توصیف یک رفتار میتونه منجر به تغییر نگاه و برداشت ما از خودمون بشه. اونکجا که من بگم از روی تنبلی و بیارادگی روتینم رو قطع کردم یا بگم نیاز به آزادی در رهاکردن منو به یه استراحت سوق داد.
البته که یادم میمونه روی دیگر سکهی آزادی، مسئولیته. من باید با هر بار قطع کردن و استراحت دادن به خودم در میان یک روتین، مسئولیت بازگشت مجدد در زمان و مکان و شرایط مناسب رو بر عهده بگیرم.( البته که اگه آزادی هست هیچ بایدی در کار نیست و من آزادم که به روتینم برگردم یا نه ☺️ تغییر...
برچسب : نویسنده : marygrafy بازدید : 70